شما هم جزء طرفداران پر وپا قرص کافهرو هستید؟ با دوستان و همکلاسیهایتان درکافهها قرار میگذارید یا فضای آزاد را ترجیح میدهید؟ خستگی پس از کلاسها را به کافههای نزدیک دانشگاه، پارک، خانه یا خوابگاه میبرید؟
گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو - حدیثه ایزدی؛ آسمان نیمهآبی هنرهای زیبا را ابرها تنگ در آغوش کشیده و با خود میبرند، من هم چون کودکی بادبادک باز که نمیتوانست سنگینی هوا را تحمل کند با اموج کلماتی که میگفت: موجی دیگر موجی میبندد، با آبیها میپیوندد، بر افسون شب میخندد و... تا خیابان 16 آذر همراه شدم، ولی طولی نکشید که با صدای آسمان غرنبه از موج پیاده شدم و فکرکردم اگر بجای کفش پاشنه بلند اسکوتر داشتم خیلی زودتر به تئاتر شهر میرسیدم اما باران بهاری همانطورکه بساط تابلوهای کوچک نقاشی و پیکسل فروشها را بهم میریخت، صورتم را به ویترین شیشهای بلندی چسباند و با هل دادن دستگیره در، روی پارکت قهوهای که صدای کفشهای چوبی شدهام را میشنید قدم گذاشت، و با راهرویی مملو از آدمها و میزهای جور واجور مواجه شدم که هنوز نمیدانستم اینجا کجاست! ولی لحظهای نگذشت که عطسهی بی هنگام از بوی تند قهوه ورود غیر منتظرهام به این کافه را خوشآمد گفت.
شما هم جزء طرفداران پر وپا قرص کافهرو هستید؟ با دوستان و همکلاسیهایتان درکافهها قرار میگذارید یا فضای آزاد را ترجیح میدهید؟ خستگی پس از کلاسها را به کافههای نزدیک دانشگاه، پارک، خانه یا خوابگاه میبرید؟ به کافه و باریستایی خاص برای سرو کردن قهوه مورد علاقهتان اعتماد میکنید؟ کافه ای با موسیقی آلترناتیو و free smoking را میپسندید یا موزیک لایت در فضای not free smoking ؟
تصور ذهنی شما از فضای کافهها چیست؟ پس از عطسههای مکرر از شنیدن بوی قهوه دمی، ترک، اسپرسو و موکا خودم را به یک صندلی لهستانی که مقابل میز چوبی کوچک دو نفره قرار گرفته بود رساندم. 22 رشته لامپ با سیمهای کوتاه و بلند از سقف آویزان شده بود، کنارم یک کاناپه بزرگ شکلاتی رنگ و مقابلام یک میز طویل با 10 صندلی و پریز برق، شارژرهای لپ تاپ و گوشی و فنجانهای سفید کنار انگشتهایی که به جای ذهنشان روی کیبردها و مانیتورها تمرکز کرده بودند قرار داشت. روبروی میزِ مانیتورها، قفسههای بلند آکنده از کتابهایی غبار گرفته با جلد سبز، آبی، نارنجی، قرمز، طوسی، قهوهای و سیاه به سبک کتابخانههای انگلیسی که تا سقف کشیده شده بود میدیدم.
تلاش تهران درکافهسازی برای شباهت به پاریس شاید شما هم موقع قدم زدن در خیابانها و کوچههای اطراف میدان انقلاب تا چهارراه ولیعصر و میدان فردوسی به خصوص تقاطعهای منتهی به جمالزاده، فرصت، 16 آذر، وصال، بزرگمهر، حافظ، رشت و ... از کنارکافی شاپهای زیادی گذشتهاید، و دوست داشتهاید به صورت ایستاده قهوه بخورید و از پشت شیشه رفت و آمدها را نگاه کنید یا در بین گل و گیاههای کافهای خلوت با شنیدن یک موسیقی آرام چای بنوشید. از کافه کتابها گرفته تا شیرینی فرانسه، کافه گودو، لند، پاییز، اینو، نزدیک، ایما، لمیز، میرا، آنتراکت، پنجره، 14و... که در چند قدمی دانشگاههای تهران، امیرکبیر، سینما تئاتر، هنر و معماری و... قرار گرفتهاند به سرعت گذشتهاید یا جرقهای به ذهنتان خورده که، چه جای جالبی دفعه بعدی با دوستهام بیایم اینجا!. و دلیل اینکه چرا کافهسازی در تهران اینقدر گسترده شده و جوانان از آن استقبال میکنند را در گفتوگویی با دکتر تقیآزاد از او پرسیدیم. (مشروح این گفتگو را اینجا بخوانید)
مشتریهای این کافه چه کسانی بودند؟ گرچه نحوه چیدمان اشیاء و دکوراسیون درکی از فضا و محیط اطراف به ما میدهد اما آنچه همیشه درخیابان، پاساژها، گالریها، پلها، رستورانها، نمایشگاهها، سالنهای تئاتر و سینما در عین همهمه و سکوت من را متعجب میکرد روابط میان آدمها بود. ارتباط بین افرادی که جلویم نشسته بودند چه بود؟ و چه چیزی باعث شده به این مکان کشیده شوند؟ آیا نقطه اشتراکی میان کسانی که در این شلوغی و سر و صدا مشغول گپ زدن، نوشیدن چای و قهوه، حل تمرین یا طراحی چهره بودند هم وجود داشت؟
نشانهها چه میگویند؟ تخته شاسیهای بزرگ وکوچک، قلم به دست و قلممو به گوش، کوله به دوش و کتاب به دست، پیکسلهای هشتک دانشگاه تهران و امیرکبیر،کفشهای all star قرمز و سُرمهای، عینکخوانهای ادبیات خارجی، مقنعههای سیاه، کلاکت به دستهای سینما- تئاتر، macBook بازهای شریف و کدزنها و run بگیران نرمافزار و برق جمع همگی جمع است. تمام این نشانهها میگفت حتی در قلب پردیس دانشگاه تهران هم نمیتوانستی این همه تفاوت و تنوع در رشتههای تحصیلی، تیپ و ظاهر و علامتهای زندگی دانشجویی را پیدا کنی. و کسانی که دور میزها کنار هم نشسته بودند یا دوست و همدانشکدهای بودند یا همکلاسیهایی که میخواستند زحمت حل تمرین به تنهایی را به دوش نکشند. البته کافه پلی میانبر بین بچههای پلیتکنیک، شریف، تهران و هنر هم زده بود و بعضی دانشجوها در کافهها همدیگر را شناخته بودند.
شما چند وقت یکبار به کافهها سر میزنید؟ در حاشیه گپ و گفت مهندسهای عینک به چشمِ، پلی تکنیک و شریف مصدع اوقاتشان شدیم و از آنها پرسیدم: معمولآ چند وقت یکبار میآیید این جا؟
از آنجایی که روابط درگروههای دانشجویی دوستانه بود، داستان کافه رفتنها هم در مواقع زیادی به تصمیم جمع و گروه بستگی داشت. اینکه بعد از کلاسها بوفه دانشکده یا کافیشاپهای اطراف دانشگاه یکدفعه مملو از دانشجوها میشد زیاد عجیب نبود و مثلا محدثه گفت: «صبحها قهوهام را میگیرم و میروم دانشگاه، معمولا اگر دوستهایم باشند عصرها میآییم 2-1 ساعت میمانیم». برخی مانند علی، فضایکافه محبوبشان را از دریافت حسِ آرامش گرفته تا نوشیدنی،کیک و دمنوشها با محیط خانه یکسان میدانستند و باعث میشد که قبلا هرروز از شریف بیاید و سر بزند و الان هم حداقل هفتهای یکبار میآمد تا قهوه محبوبش را بنوشد. اما وقتی خانه پر از مهمان میشود و از شلوغیاش کلافه میشوی مثل میثم که گفت: «اینجا خیلی شلوغه، و من از شلوغیاش اذیت میشوم. صداهای بلند رو اعصابه». حس میکنی باید بلند شوی و در جستجوی کافهای آرام و خلوت باشی.
معیارهای انتخاب یک کافه 1-1 قیمت، دسترسیآسان، شلوغی توآم با آرمش خیال و باریستاهای آرتیست ولی خوب که نگاه میکنی شلوغ بودن کافهها دلیلهای متفاوتی دارد برخی سر چهار راهها و در نزدیکی دانشگاه قرار داشتند یا در منطقههای پُرترددی مثل اطراف میدان انقلاب، که موقع نوشیدن چای و قهوه میتوانستی رفت و آمدها را از حدفاصل شیشهای بین خودت و دیگری ببینی و شاید مثل هنرجو رشته نمایش(الناز) که میگفت: «من ارتباط با آدمها را خیلی دوست دارم، روابط اجتماعیای که رخ میدهد و شناخت آدمهای جدید تجربهی خوبی است» برخلاف میثم از جاهای شلوغ خوشتان بیاید. اما برای دانشجوها در موارد زیادی چشم انداختن به پول تو جیبیشان و قیمتها میتوانست یکی از الویتهای مهم برای انتخاب یک کافه باشد، و به قول احمد دلیل اینکه زیاد به این کافه میآمد علاوه بر اینکه به دانشگاه امیرکبیر نزدیک بود و میتوانست دوستاناش را ببیند، پولی که باید صرف میکرد هم مهم بود و خب، «جاهای دیگری که بتوانی با 4500تومان، چای بخوری خیلی کم هست»!. البته که قهوه های متنوع و خوب، دسترسی راحت به کافه، باریستاهای متعهد، خلاق و هنرمند در انتخابهای مهندس معدن(احمد) و مهندس هوا فضا(آرین) بیتاثیر نبود به اضافه اینکه آرین از روز افتتاحیه کافه مشتری ثابت این کافه بوده و معتقد است: «خب وقتی هر جایی زیاد بروی عادت میکنی و با محیط و باریستاها احساس راحتی بیشتری داری».
2-1 Caffee,cigarette and music به جز قیمت، دسترسی آسان و حرفهای بودن باریستاها، اِلمانهای دیگری هم در انتخاب کافهروها اهمیت داشت اینکه موسیقی روی اعصابات نباشد یا سیگار آزاد بودن و نبودن یک کافه باعث میشود برخی مانند علی که گفت:«البته چون سیگار نمیکشم و این کافه هم سیگار آزاد نیست، خوبه. چون قرار نیست اینجا از بوی سیگار اذیت بشوم». و جذب کافههای not free smoking میشوند. اما مهندس معدن قصه ما، یعنی احمد گرچه سیگار میکشید اما نظرش این بود که: «اگر بخواهم سیگار بکشم، میروم بیرون. اما اینکه اینجا نمیشه سیگارکشید بد نیست، چون: من خودم اگر جایی باشم که بقیه سیگار بکشند من هم بیشتر سیگار میکشم». ولی پوریا داستان نویس، از اینکه نمیتوانست در کافه سیگار بکشد دلخوشی نداشت و میگفت: «خیلی مسخرهاس که اجازه نمیدهند سیگار بکشی، گرچه قهوههاش رو دوست دارم و نزدیک دانشگاه هست اما فقط مواقعی که دوستام که آسم دارد را بخواهم ببینم میآیم اینجا». و کافههای سیگار آزاد که در دل یک پارک بودند یا پنجرههای زیادی داشتند را برای وقت گذراندن ترجیح میداد.
موسیقی هم عامل مهمی برای مشتریهای یک کافه بود و آنطور که آرین میگفت: «انتخاب آهنگهای این کافه خوبه و به سلیقه من نزدیک هست، مثل یکسری کافهها نیست که چارتار بگذارد». و در همین لحظه صدای موزیکی لایت که مهندس هوا فضای عازم روسیه از آن خوشَش میآمد شنیده میشد.
All I need,s a little love in my love All I need,s a little love in the dark A little but I,m hopping it might kickstart
Me and my broken heart
اما خب میثم گفت: «موسیقیهایی که انتخاب میکنند خیلی رو اعصابه، صدایش بلند است و شلوغی این کافه بدون موسیقی آنقدر هست که نمیتوانی با کسی حرف بزنی». گرچه آهنگ بدرود آسمان آبی، گروه پینک فلوید را من دوست داشتم اما لحن معترض و احساس وحشتی که از شنیدن صدای بمب افکنها در آسمان شنیده میشد باعث میشد یکسری مشتری ها آرامششان بهم بخورد!
Ooooo,ooo,ooo, oooo Did you see the frightened ones Did you hear the falling bombs Did you ever wonder Why we had to run for shelter When the promise of a brave new world Unfurled beneath a clear blue sky Ooooo,ooo,ooo,oooo But the pain lingers on Goodbye blue sky Goodbye blue sky
اما از جایی که موسیقی یکسری انگیزه درونی را بین انسانها برمیانگیخت و کارکردهای بیرونی هم دارد، حتما دلیلی وجود داشت که باریستاها هرچند دقیقه یکبار موسیقیهای تند و هیجانی را انتخاب میکردند و به قول مهرنوش: وقتی کافه خیلی شلوغ میشود ما برای کنترل سر و صداها باید یک موسیقی با ریتم تند انتخاب کنیم و این سبک آهنگها به خود ما (کافه منها)، هم برای سرعت بخشیدن در آماده کردن قهوهها و سفارش مشتریها کمک میکند.
چرا کافهها محل قرار و مدارهای دانشجوها شده است؟ چرا کافه؟ چرا کافهها محل رفت و آمد، دیدار، قرار و مدار، انجام پروژه و جمع شدنهای دانشجوها شده بود؟ چرا مکانهای دیگری را برای دیدن همدیگر انتخاب نمیکردند؟
1-2 امنیت، آرامش خاطر و وجود یکسری آپشن درکافهها مثلا به جز کافه چه جاهای دیگری میشود رفت؟ پارک، نمایشگاه، موزه، گالری، کتابفروشی و... اما خب به قول علی: «تو کتابفروشی بهت چای نمیدهند». یا فقط روزهای آخر بهار و تابستان میشد به پارک رفتن هم فکر کرد اما بیشتر اوقات باد، باران، سرما یا گرما دلیلی بود که از انتخاب پارک برای وقت گذراندن منصرف شوی و وقتی هم لپتاپ به دوش باشید و بخواهید پروژهها، گزارشها یا مقالههایتان را بنویسید و به پریز برق و صندلیای برای نشستن نیاز دارد نمیتوانید انتخابهای دیگری جز کتابخانه یا کافهها داشته باشید.
یا اینکه خیلیها در محیطهای بسته احساس امنیت بیشتری میکنند مثل محدثه که گفت:« توی پارک از اینکه نگهبان بیاد بهت گیر بدهد باید نگران باشی، یا اینکه هر چند دقیقه یکبار که روی نیمکت نشستی یکسریها میآیند بهت تیکه میاندازند، یا برخورد با ساقیهای گل و علف و این مدل مزاحمتها کمی آزار دهنده است خب». یا به قول علی: «وقتی میخواهی با یک دختر بروی پارک، هر لحظه باید بترسی یکی بیاید بهت گیر بدهد و ... اما اینجا احساس امنیت و آرامش بیشتری داری». ولی برخیها کلا از پارک رفتن زیاد خوششان نمیآمد و نحوه دسترسی هم وقتی بخواهی بین کلاسها چیزی بخورید یا بنویسید و زودتر به دانشگاه برگردید برای پارک رفتن مهم میشود. و از دید احمد و دیگر مهندسهای پلی تکنیک، پارک رفتن مخصوص بچههای دانشگاه تهران هست: «دانشگاه تهرانی ها زیاد پارک میروند، کلا وسط بلوار کشاورز و پارک لاله اند»!. چون اگر بخواهی از امیرکبیر بروی پارک زمان زیادی را باید صرف میکردی.
2-2 خوردن، تفریح بزرگ ما ایرانیها: ممکن است برای شما هم پیش آمده باشد که در سالن سینما از صدای قِرچ قرچ چیپس و پفیلا خوردن کنار دستیهایتان صدای چند تا از دیالوگها را نشنیده باشید، یا در سالن مطالعه از صدای گاز زدن سیب خوردنها نتوانسته باشید تمرکز کنید یا در مسیر رسیدن به خانه و دانشگاه حداقل یک بطری آب معدنی خریدهاید و بخاطر خوردن دونات شکلاتی از گیشا تا کارگر را پیادهروی کنید و در همایشها و نشستها از خوردن کافیمیکس و کیک لذت برده باشید و گواهی حضور هم گرفته باشید! البته وقت نهار و شام و رستوران رفتنها هم جای خود دارد!.
اما چرا غذا و تنقلات از بستنی و کیک گرفته تا انواع نوشیدنیها اینقدر برایمان مهم است؟! خب شما تفریح دیگری سراغ دارید؟ و به قول محدثه: «ما هر چند نفری که با هم برویم بیرون، کاری به جز خوردن سراغ نداریم، حتی وقتی میرویم پیادهروی، آنچیزی که ما را هل میدهد به سوی کافه، هل خوردن به سوی خوردن است». و اثبات این ادعا را میتوانستی بین ایرانیهایی که به هر دلیلی رفتند خارج و دلشان برای قورمهسبزیهای مامان پَز تنگ شد و شروع به ایجاد رستورانهایی که غذاهای ایرانی سرو میکردند هم ببینی.
غذا و تنقلات به عنوان یک امر فرهنگی این اشتیاق به خوردن غذاهای متنوع و اخیرا فستفودها نه تنها از یک میل درونی ناشی میشد بلکه فرهنگی هم بود، اینکه ما در فرهنگمان به غذا و سرآشپزهای خوب خیلی اهمیت میدهیم و با تمام مشکلات اقتصادیمان هزینه کردن برای شام خوردن در رستوران زیاد سخت نیست ولی برای خریدن کتاب چرا! و بنظر علی که گفت: «استقبال از رستوران و کافهها ناشی از صنعت عرضه و تقاضا است، دید تقاضا خیلی بیشتر است، حاضریم برای غذا 40 هزار تومان خرج کنیم اما برای هنر و کتابخوانی نه». در حال حاضر صنایع غذایی و پوشاک از نظر تقاضامندی مشتریها، هواداران زیادی دارد و انگار تفریحی شاد هم برای جوانها هست.
3-2 جای دیگهای جزکافه سراغ داری بگو زندگی شهری مناسبتهای خاص خودش را میطلبید و لازم بود درکلانشهرهایی که مسافتها برای دید و بازدید افراد زیاد بود مکانهایی در نظر گرفته شود که آدمها بتوانند با یکدیگر بدون پرداخت یکسری هزینهها معاشرت کنند. گرچه کافهها محل رفت و آمد دانشجوهای زیادی بود اما آنها خیلی هم از اینکه وقتشان را درکافهها بگذرانند خوشحال نبودند و میگفتند: مگر چه جاهای دیگری هست که بتوانی هم چیزی بخوری، هم کارهایت را انجام دهی و دوستانات را ببینی؟! و به قول سارا و همکلاسیهایش: ما وقتی میخواهیم دور یکدیگر جمع شویم نمیدانیم کجا برویم و گرچه از محیط بعضی کافهها خوشمان نمیآید اما انتخاب دیگری نداریم و فضای دانشگاهمان(آزاد- هنر معماری- فلسطین) هم کوچک است، حتی برخی مواقع هم از فضای دانشگاه تهران، آتلیهها و... استفاده میکنیم.
فضای سوم، ایده مکان جدید معماران جوان اما معماران جوان ایده فضاییکه وجود نداشت را در سر داشتند و از مکانی که افراد در فضاهای روباز با طبیعت گسترده به عنوان یک بخش مهم بتوانند با یکدیگر تعامل رودر رو داشته باشند میگفتند، جایی که هم فضای سرپوشیده داشت هم فضای آزاد که هنرمندان خیابانی بتوانند ساز بزنند یا از دیدن پرترههای نقاشی و سپس گالریهای روباز لذت ببرید لازم بود. فضای سوم به همه افراد برای انجام کارهای جمعی یا فردیتر، مثل نوشتن که تمرکز زیادی میخواست تعلق داشت. میتوانستی هزینهای پرداخت نکنی و مانند کافهها در یک چارچوب خاص(اینکه نمیتوانی روی زمین بشینی) یا محدوده زمانی مشخصی قرار نگیری، کارهایت را پیش ببری و از فضای سوم لذت ببری!
به سختی کار پیدا کردیم.
والبته کافه هم نرفتیم
خدا راشکر که شرمنده زحمات پدرومادر نشدیم
پول مفت وبادآورده و برخی مساءل معلوم
وگرنه قهوه را میشه تو خونه هم خورد و....
قصه این کافه روها(اکثرا)شبیه همون بنده خدایی است که فکر میکرد با عیتک زدن میشه باسواد شد